My lover is a Mafia [part 22]
....اینکارو بیشتر به خاطر اون انجام میدم نه تو.
هوسوک همسرشو ۴ سال پیش از دست داده بود. اونا زندگی پر از عشقی داشتن ولی انگار دنیا نمیخواست ادامه داشته باشه. همسرش به خاطر یه گروگان گیری مرد... به وسیله بزرگترین مافیای اون زمان، و تبدیل افسر پلیسی شد که اسمش همیشه توی یاد مردم موند. بعد از اون هوسوک زندگی تنهایی خودش رو توی بیابون و دور از آدم ها ادامه داد؛ البته که هنوزم یه پلیس ماهر بود. افسری که هر کاری ازش بر میومد و چه کسی بهتر از اون برای نجات دختری که قرار بود قربانی بازی کثیف هیونجین بشه؟
÷*لبخندی زد و سرشو تکون داد* میدونم و ازت ممنونم.
از جاش بلند شد و قدم هاشو به سمت در خروجی برداشت.
هوسوک: هی صبر کن
به سمت مرد برگشت که خودکاری رو به سمتش گرفته بود.
هوسوک: اینو اون شب توی جیب کتت میزاری و با زدن این دکمه کوچیک*دکمه رو نشون داد* باعث میشی از تک تک صحنه ها فیلم برداری بشه. دوربینش به گوشی من وصله، اینطوری هر وقت نیاز بود وارد ساختمون میشم
سری تکون داد و بعد از تشکر مجدد از خونه بیرون رفت.
•پایان فلش بک،بازگشت به زمان حال،ات ویو راوی•
رستوران خالی بود، تنهای صدایی که شنیده میشد صدای پای شما دو نفر بود که به میزی که در گوشه رستوران چیده شده بود نزدیک میشدین. فضای خیلی بزرگی نداشت و دور تا دورش با شیشه پوشیده شده بود که باعث میشد از هر سمتی بتونی خیابون های شلوغ شهر رو ببینی.
× همیشه اینجا انقدر خلوته؟
÷ البته که نه. امشب کل اینجارو برای خودمون رزرو کردم.
×*خنده تمسخر آمیزی زدی* نیاز نبود انقدر هزینه کنی.
÷ تو نگران هزینش نباش، سعی کن از امشب لذت ببری...*مکثی کرد و پوزخندی زد* شام خوردن با یه مافیا چیزیه که خیلیا آرزوشو دارن پرنسس.
× اوه جدی؟
بی توجه به حرفت صندلی رو برات عقب کشید تا بشینی، از این کارش کمی شوکه شدی ولی حرفی نزدی. کتت رو از روی شونه هات برداشتی و روی پشتی صندلی گذاشتی و نشستی. روبروت نشست و بهت نگاه کرد. هر بار که نگاهت میکرد قلبش تند تر میزد، نفسش تنگ میشد و حس عجیبی پیدا میکرد.
× خب*دستاتو زیر چونت گذاشتی و نگاهش کردی* قرار نیست دلیل این شام رو بگی؟
÷ همیشه انقدر کنجکاوی؟
× فکر نمیکنم اسم این کنجکاوی باشه.
÷*صورتش رو جلو آورد* پس تو بهم بگو... اسمش چیه؟
× میتونه یه نوع محافظت از خودم باشه!
÷*خنده ای سر داد* محافظت؟ در برابر دیوارای شیشه ای اینجا یا منویی که روی میزه؟
×*لحنت جدی تر شد* شاید در برابر مافیایی که جلوم نشسته و سعی میکنه باهام لاس بزنه...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
هوسوک همسرشو ۴ سال پیش از دست داده بود. اونا زندگی پر از عشقی داشتن ولی انگار دنیا نمیخواست ادامه داشته باشه. همسرش به خاطر یه گروگان گیری مرد... به وسیله بزرگترین مافیای اون زمان، و تبدیل افسر پلیسی شد که اسمش همیشه توی یاد مردم موند. بعد از اون هوسوک زندگی تنهایی خودش رو توی بیابون و دور از آدم ها ادامه داد؛ البته که هنوزم یه پلیس ماهر بود. افسری که هر کاری ازش بر میومد و چه کسی بهتر از اون برای نجات دختری که قرار بود قربانی بازی کثیف هیونجین بشه؟
÷*لبخندی زد و سرشو تکون داد* میدونم و ازت ممنونم.
از جاش بلند شد و قدم هاشو به سمت در خروجی برداشت.
هوسوک: هی صبر کن
به سمت مرد برگشت که خودکاری رو به سمتش گرفته بود.
هوسوک: اینو اون شب توی جیب کتت میزاری و با زدن این دکمه کوچیک*دکمه رو نشون داد* باعث میشی از تک تک صحنه ها فیلم برداری بشه. دوربینش به گوشی من وصله، اینطوری هر وقت نیاز بود وارد ساختمون میشم
سری تکون داد و بعد از تشکر مجدد از خونه بیرون رفت.
•پایان فلش بک،بازگشت به زمان حال،ات ویو راوی•
رستوران خالی بود، تنهای صدایی که شنیده میشد صدای پای شما دو نفر بود که به میزی که در گوشه رستوران چیده شده بود نزدیک میشدین. فضای خیلی بزرگی نداشت و دور تا دورش با شیشه پوشیده شده بود که باعث میشد از هر سمتی بتونی خیابون های شلوغ شهر رو ببینی.
× همیشه اینجا انقدر خلوته؟
÷ البته که نه. امشب کل اینجارو برای خودمون رزرو کردم.
×*خنده تمسخر آمیزی زدی* نیاز نبود انقدر هزینه کنی.
÷ تو نگران هزینش نباش، سعی کن از امشب لذت ببری...*مکثی کرد و پوزخندی زد* شام خوردن با یه مافیا چیزیه که خیلیا آرزوشو دارن پرنسس.
× اوه جدی؟
بی توجه به حرفت صندلی رو برات عقب کشید تا بشینی، از این کارش کمی شوکه شدی ولی حرفی نزدی. کتت رو از روی شونه هات برداشتی و روی پشتی صندلی گذاشتی و نشستی. روبروت نشست و بهت نگاه کرد. هر بار که نگاهت میکرد قلبش تند تر میزد، نفسش تنگ میشد و حس عجیبی پیدا میکرد.
× خب*دستاتو زیر چونت گذاشتی و نگاهش کردی* قرار نیست دلیل این شام رو بگی؟
÷ همیشه انقدر کنجکاوی؟
× فکر نمیکنم اسم این کنجکاوی باشه.
÷*صورتش رو جلو آورد* پس تو بهم بگو... اسمش چیه؟
× میتونه یه نوع محافظت از خودم باشه!
÷*خنده ای سر داد* محافظت؟ در برابر دیوارای شیشه ای اینجا یا منویی که روی میزه؟
×*لحنت جدی تر شد* شاید در برابر مافیایی که جلوم نشسته و سعی میکنه باهام لاس بزنه...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۱۷.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.